لبخند

ساخت وبلاگ
از خود هیچ نداشتم،خواجه را باز کردم وگفت:روی بنما ومرا گو که زجان دل برگیرپیش شمع آتش پروانه به جان گو در گیردر لب تشنه ی ما بین و مدار آب دریغبر سر کشته ی خویش آی و ز خاکش برگیر وهیچ نداشتم برای گفتن وقتی که حافظ اینگونه سخن گفته بود. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. من خواب دیده‌ام که کسی می‌آیدمن خواب یک ستارهٔ قرمز دیده‌امو پلک چشمم هی می‌پردو کفش‌هایم هی جفت می‌شوندو کور شوماگر دروغ بگویم  نوشته شده در یکشنبه یکم خرداد ۱۴۰۱ساعت 22:37 توسط حمید خصلتی| لبخند...
ما را در سایت لبخند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidgonabadi بازدید : 257 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 1:43

مرا با خود ببر دورم کن از این خویشتن تا توکه من گم کرده ام در دورترها جام چشماتوخیابان های خالی کوچه های سخت خالی ترکجا پیدا کنم محبوبه ای تا پرکند جاتوشبیه خواب بودی آمدی یک شب سراغ منسراغم آمدی یک شب فقط تن های تنها توشبیه ماهی تنگ بلورم  بغض می کردینمیدانم چرا در خاطرم مانده است اخماتو ناتمام بماند تا خودش بیاید وبقیه اش را بخواهد نوشته شده در دوشنبه ششم تیر ۱۴۰۱ساعت 18:32 توسط حمید خصلتی| لبخند...
ما را در سایت لبخند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : omidgonabadi بازدید : 132 تاريخ : شنبه 25 تير 1401 ساعت: 1:43